در دو مقاله ی قبلی که از اینجا و اینجا می توانید مطالعه کنید به استاپ لاس یا حد ضرر را از جنبه های گوناگون بررسی کردیم و در این مقاله از زاویه ی جدیدی به این موضوع می پردازیم.
بیایید این بار با یک داستان شروع کنیم
صاحب مغازه ای بود که سه فروشنده داشت. فروشنده اول بسیار مطیع بود با همه مشتریان بسیار مودبانه صحبت می کرد. او به خواسته های مشتریان رسیدگی می کرد و برای صاحب مغازه نیز بسیار عزیز بود. او شخصیتی جذاب داشت و در چانه زنی نیز عالی بود و هرگز اجازه نداد که هیچ یک از مشتریان دست خالی از مغازه بیرون بروند. همه او را دوست داشتند و ثابت کرده بود که یکی از بهترین فروشندگانی است که صاحب مغازه تا به حال داشته است. از وقتی که او در مغازه مشغول به کار شد، صاحب مغازه به شدت از مغازه سود می برد، و به خاطر وجود او سودهای کلانی کسب می کرد.
فروشنده دوم اما یک پسر معقول بود. او با مشتریان مودبانه صحبت نمی کرد، اما بی احترامی هم نمی کرد. او فقط در مغازه بیکار می نشست. او نه بار اضافه و نه منبع سود برای مغازه بود. او فقط بیکار نشسته بود و سرش به کار خودش بود. مغازه دار او را اخراج نمی کرد زیرا ممکن بود روزی تبدیل به فروشنده خوبی شود.
و یک فروشنده سومی هم وجود داشت. او واقعاً با مشتریان بی ادب و همیشه عصبانی بود. او صبر بسیار کمی داشت و همیشه آماده بود تا با هر مشتری دعوا کند. مشتریان به معنای واقعی کلمه سعی می کردند از هرگونه تماس با او جلوگیری کنند، زیرا از خلق و خوی و نگرش وی اطلاع داشتند. مغازه دار نیز از رفتار او اذیت شد و می دانست که او فقط سر بار مغازه است و هرگز برای مغازه مفید نبوده است. او هیچ سودی برای مغازه ایجاد نکرد و بسیاری از مشتریان را با نگرش و رفتار بی ادبانه خود دور کرد. همه به خاطر او ناراحت بودند زیرا او یک جو بسیار منفی را در مغازه ایجاد کرده بود . او با همکاران، مشتریان و صاحب مغازه نیز بی رحمانه رفتار می کرد.
یک روز به دلیل کاهش فروش، مغازه دار مجبور شد یکی از فروشندگان را اخراج کند، زیرا به معنای واقعی کلمه نمی توانست 3 فروشنده را تحمل کند. فکر می کنید مغازه دار چه کاری را انجام داد؟ کدام فروشنده اخراج شد؟ سومین! درست است. من کاملاً مطمئن هستم که در این مورد شکی نیست و این اتفاق افتاد و مغازه دار فروشنده سوم را اخراج کرد زیرا بدیهی بود که او هیچ منفعتی برای مغازه ندارد و وجودش فقط برای همه آزاردهنده بود.
مغازه دار به محض اینکه او را اخراج کرد، احساس آرامش کرد و با این کار پول هم پس انداز کرد. او دیگر لازم نبود نگران این باشد که اکنون کسی با مشتریان بی ادبانه صحبت کند و دو فروشنده دیگر نیز اکنون بسیار خوشحال بودند. آنها اکنون می توانند وظیفه خود را حتی کارآمدتر انجام دهند. حال بیایید ارتباط این داستان را با بازار پیدا کنیم.
فرض کنید ما 3 موقعیت باز معاملاتی در حساب خود داریم. مورد اول سودآوری قابل توجهی دارد و اساساً در روند صعودی قرار دارد. از زمانی که ما آن را خریداری کردیم، سود قابل توجهی به ما داده است، زیرا روند صعودی تازه از زمان خرید ما شروع شده و روند آن هنوز هم بسیار قوی مانده بود. اما سهم دومی وجود داشت که دقیقاً مثل فروشنده دوم بود. در استراحت و رنج بود. هیچ سودی نمی داد و همچنین ضرر نمی کرد. از روزی که سهام خریداری شد، در نزدیکی نقطه ی ورود قرار داشت. این برای معامله ی ما نه سود و نه ضرری داشت. فقط آنجا در نزدیک قیمت اولیه خود دراز کشیده بود. همانطور که فقط در آنجا دراز کشیده بود، معامله گر را زیاد آزار نمی داد و می توانست روی کارهای روزمره خود تمرکز کند، سهام جدیدی پیدا کند.
اما سهم سوم وجود داشت که از زمان خرید وارد ضرر شده بود. این یک ضرر و باری بر دوش معامله گر بود که یک سهم، پول را از حسابش خالی می کند، اما در آن موقعیت، او به جای خروج از آن ، این امید را ادامه خواهد داد که “ممکن است” در آینده وضعیت بهبود یابد.
رفتار ما هنگام معامله در بازار کاملاً غیر منطقی است و می تواند زمان، تجربه و ضررهای زیادی را به خود اختصاص دهد تا زمانی که متوجه شویم چه کاری انجام داده ایم. معامله گران، سهام زیادی در پرتفوی خود دارند. بنابراین هر وقت سهام حرکت خوبی را در صعود انجام می دهند و سود خود را نشان می دهند، معامله گران مشتاق فروش آن و بستن موقعیت هستند. به عبارت ساده، آنها نسبت به سهام سودآور بی تاب هستند. در همان زمان، هنگامی که یک سهام شروع به سقوط می کند، آنها تمام نقل قول های وارن بافت را در مورد صبر به یاد می آورند و این سهام در حال ریزش را برای سالهای طولانی نگه می دارند. آیا به عنوان یک معامله گر، این را تجربه کرده اید؟ آیا هیچ ارتباطی بین داستان سه فروشنده و حساب معاملاتی حس می کنید؟ حدس شما درست است! همین روند فکر بر تصمیم گیری شما تأثیر می گذارد و شما زودتر از موعد به فروش سهام سودآور خود می پردازید. این اولین اشتباه است. علاوه بر این، بیشتر شما به نگه داشتن سهام ضررده خود اصرار می ورزید. این دومین اشتباه است. یک معامله گر یا سرمایه گذار تنها در صورت معکوس کردن این روند در معاملات خود موفق می شود. یعنی به عنوان معامله گر ما باید نسبت به معاملات از دست رفته بی تاب باشیم و باید نسبت به معاملات برنده صبر کنیم.
داستان این سه فروشنده از کتاب trade like a munk نوشته ی هارنیت سینک خارباندا نویسنده ی هندی می باشد که توسط من یعنی امید اسفندیاری و سرکار خانم مهسا سیدی ترجمه شده و به زودی در اختیار شما عزیزان قرار خواهد گرفت.
در مقاله ی بعدی مجددا در باب حد ضرر یا استاپ لاس در خدمت شما خواهم بود.